ستاره ها رفته اند واي خورشيد هم داره افول ميکنه از اين به بعد بايد دنبال سحر دويد
براي رسيدن به سپيده بايدخون دل خورد تاريکي چشمامو ميزنه تو اگه روشن باشي اما !بيخيال
قرن آهن و ارتباطاط ميشم من ميشم مسافري گم کرده ره تو ستاره ي قطبي من!
عنقريب خورشيد چشمانت را خواهد نواخت و زندگي بروي ماهت لبخند خواهد زد،و تو
در ابتداي راهي هستي که من به انتهايش نزديکم اما چه بيم آف هاتو چک کردم چه قدر دلگرم
کننده بودند مثه تن خورشيد قطبي گرم و مطبوع گاه رشک ميبرم بر تو صادقانه بگويمت دلم
ميگيرد که بايد به هنگامه غروب به صداي قار قار کلاغها گوش فراسپارم منکه زاده ي
فلق هستم من که جز به پاي سر در راه وصال معشوق نرفته ام اين ره را....
آذر .ميم[گل]