سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه دزد خوب یه دزدی بد - فیروزه
  • محمد رضا آراسته ( سه شنبه 85/7/11 :: ساعت 12:6 عصر)

     

    دیروز بی هیچ مقدمه ای کیف پولم رو زدن. خیلی راحت و بی درد سر. پول که توش نبود اما یه کم بن کتاب داشتم که دیگه باید خوابش رو ببینم. از همه ی اون ها مهم تر کارت معافیت من بود که توی کیفم گذاشته بودمش. هم اصل و هم المثنی. بیچارگی من این جاست که قرار بود هفته ی بعد برم دنبال گرفتن گواهینامه موتور. حالا بی کارت معافیت ...

    ناراحت نیستم. یه کمی برای گواهینامه گرفتن نگران شدم اما ناراحت نه. یه جورایی به دلم افتاده که پیدا می شه. اما کی رو نمی دونم.

    ناراحت نیستم اما یه جورایی بهم بر خورد. ماه رمضونی اونم توی حرم انتظارش رو نداشتم. یا من خیلی از مرحله پرتم یا آقای دزد.

    یه استادی داشتیم که می گفت آدم برای گناه کردن هم باید یه چیزهایی رو در نظر بگیره. می گفت یه جوری گناه کنین که اون دنیا اگه گرفتار آتیش می شید دیگه توش موندگار نشین. یه چن وقتی بمونید و بعد بیاید بیرون. می گفت من یه دستور العمل دارم برای اون هایی که می خوان گناه کنن اما نمی خوان توی آتیش اون ور موندگار بشن. می گفت اگه گناه می کنی توی وقت هایی که برای خدا خیلی عزیزه یا جاهایی که براش مهمه گناه نکن. توی حرم، شب جمعه و ... . می گفت اگه گناه می کنی بعدش زود توبه کن. می گفت با اهل گناه جمع نشو و  دست جمعی گناه نکن و ...

    خدا خیر بده اون دزد رو که یه کم ماه رمضونی ما رو به یاد خدا انداخت. مگه ما یه چیزی از دست بدیم و یه نیازی پیدا کنیم که بریم سراغ خدا و گرنه تا وقتی از مردم نا امید نشدیم سراغش نمی ریم.

     

    «پی نوشت: کسی لیستی رو که استادم گفته بخواد براش می فرستم خالی از لطف نیست.»